برکه

کوچک اما زلال

برکه

کوچک اما زلال

داستان, کوتاه نوشت؛ عکس نوشت و...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

پرچمدار

پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۰۹ ب.ظ

 پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله:

" إنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ فِی السَّمَاءِ أَکْبَرُ مِنْهُ فِی الْأَرْض. "

" به یقین حسین بن علی در آسمان والاتر از زمین است."

 

بحار الأنوار جلد ۹۱ صفحه ۱۸۴

 


                                     

 

طبق روال هر سال، امسال هم حاج رضوان، مسئول هیئت، به همراه چند تا از جوونای تیز و فِرز محلّه، دو هفته ایی بود که مقدمات برپایی مراسم دهه اول محرم رو فراهم می کردن. مثل هر سال، ریز به ریز کارها رو توی دفترچه ی جیبی ش نوشته بود و وظیفه ی هر کی رو مشخص کرده بود.

از سیاه پوش کردن حسینیه گرفته تا نصب پرچم ها و کتیبه ها و پارچه نوشته ها، تا اجاره و نصب و تنظیم سیستم های نمایشی و صوتی و سرمایشی مناسب، تا هماهنگی های لازم برای دعوت از سخنران و مداح مجلس؛ حتی کفش جفت کن ها و سقاها هم مشخص شده بودن.

شکر خدا هیئت از اون هیئت های جوان گرا بود که میانگین سنی شرکت کننده هاش به زور به ۳۰ سال می رسید و این برای حاج رضوان خیلی مهم و با ارزش بود. برای همین همیشه سعی می کرد توی برنامه هاش از ابتکارات و کارهای جدیدی که متناسب با شؤون مراسم باشه، استفاده کنه و نظم و ظرافت ظاهری و محتوایی بیشتری به کار ببنده.

امسال اما به خاطر شرایط خاصی که حاکم بود، این مراسم با محدودیت هایی باید انجام می شد که حاج رضوان همه رو تو جلسه برای بچه ها تشریح کرده بود.

حرف های حاج رضوان تو جلسه، حسابی ته دل محسن رو خالی کرده بود. تو راه برگشت به خونه، مدام با خودش فکر می کرد که نکنه عزاداری امسال، تحت تاثیر اتفاقات چندماه گذشته و رعایت دستور العمل های ویژه برای برگزاری مراسمات، شور و حال هر ساله رو نداشته باشه و از رونق بیفته. غصه ش گرفته بود و اشک تو چشماش حلقه زده بود.

دیگه چیزی به شب اول محرم نمونده بود. محسن شال و لباس مشکی شو از تو کمد در آورد و آماده کرد. صدای زنگ گوشیشو شنید. مهدی بود. سلامی کرد و بی مقدمه گفت: " حاج رضوان پیغام داده که اگه آب دستتونه بزارید زمین و خودتون رو برسونید به حسینیه."

محسن اینو که شنید بی معطلی خودشو به حسینیه رسوند. باور کردنی نبود. حاج رضوان رفته بود بالای چهارپایه و مشغول کندن پرچم ها و پرده نوشته ها بود. فقط دو تا از بچه ها باهاش همراهی می کردن و بقیه مثل لشگر شکست خورده، گوشه و کنار حسینیه، زانو به بغل گرفته بودن و بعضیا هم  داشتن گریه می کردن.

دست و پای محسن با دیدن این صحنه شُل شد و با صدای بلند گفت: " برای خدا یه نفر به منم بگه که اینجا چه خبره؟ حاجی اون بالا چیکار می کنه؟ "  

 مهدی با بغض گفت: " امروز به حاجی خبر دادن که اینجا شرایط برگزاری مراسمات رو نداره و برخلاف دستورالعمل های ستاده و برنامه باید به فضای باز منتقل بشه. در غیر این صورت با مسئول هیئت برخورد می کنن. "

محسن گفت: " آخه چرا این حرفو زدن؟ ما که همه مواردی رو که ستاد اعلام کرده بود، رعایت کردیم! جلوگیری از ایجاد تجمع هنگام ورود و خروج، فاصله گذاری در جلسه، حذف پذیرایی و پخش نذری "

مهدی گفت: " آره اینو قبلاً نگفته بودن. تازه اعلام کردن که جلسات باید در فضای باز برگزار بشه. "

محسن گفت: " یعنی چی این حرف؟ نکنه ویروس یه شبه تغییرِ ماهیت داده! اصلاً اینا که شب می خوابن، صبح یه تصمیم جدید می گیرن با مقدمات برگزاری چنین مجالسی آشنا هستن؟ می دونن چقدر طول می کشه که بخواییم این بند و بساط رو به فضای آزاد انتقال بدیم؟! "

حاج رضوان از چهارپایه پایین اومد و گفت: " ببینید بچه ها. این حرفا الان چه فایده ایی داره؟ دیر بجنبیم فرصت خدمت به عزاداران تو دهه ی اول از کف مون رفته. بارها تو همین مجالس وقتی زیارت عاشورا می خوندیم، این جمله رو تکرار کردیم که  " بابی انت و امی" یعنی پدر و مادرم به فدات آقا.

خب الان وقتشه که ثابت کنیم این حرف زبونی نبوده و ما خودمون رو قلباً مدیون امام حسین (علیه السلام ) می دونیم و سختی های اقامه عزاش رو به جون می خریم. اگه اینم تو این مجالس یاد نگرفته باشیم، پس دیگه هیئت اومدن مون چه فایده ایی داره؟

بزرگان تو همین مجالس بهمون یاد دادن که اولین پرچم عزا در عرش برای حضرتِ ارباب برافراشته می شه. این قدر با عظمته این شب ها.

محرّمِ امسال هم حقیقتاً یه امتحانه برای ما که ببینیم آیا در همه شرایط و با همه سختی هاش، پای پرچم امام حسین (علیه السلام) هستیم و پرچمش رو برافراشته نگه می داریم یا نه؟

باید شب و روز کار کنیم و برای همه مواردی که ستاد ممنوع اعلام کرده، جایگزین مناسب پیدا کنیم.

تو حسینیه نمیشه؟ باشه، اشکالی نداره. حیاط، پارک و فضاهای ورزشی رو سیاه پوش کنیم . روضه های خونگی رو پر رنگ تر از قبل کنیم. نذری هامون رو در قالب کمک مومنانه به دست نیازمندان برسونیم و هر کاری که از دست مون برمیاد برای اقامه عزای ارباب انجام بدیم. نوکری یعنی همین. افتخار ما همیشه به همین نوکری بوده."

لب های حاج رضوان دیگه خشکِ خشک شده بود و عرق از سر و روش می بارید. محسن لیوان آبی به دستش داد. حاج رضوان آب رو سر کشید و با صدای بغض آلودی گفت: " السلام علیک یا ابا عبدالله "

 

#محرم_1442

#باد_صبا

 

 

 

محرم

هیئت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی