برکه

کوچک اما زلال

برکه

کوچک اما زلال

داستان, کوتاه نوشت؛ عکس نوشت و...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هیئت» ثبت شده است

۳۰
شهریور
۹۹

 

                            

                

کاغذهای توی دستش رو با عصبانیت تو هوا پرت کرده و گفت: " نه، نشد آقا ، این جوری نمی شه هیئت نگه داشت. بارها بهتون گفتم: هیئت باید در اولویت کارهاتون باشه. باید روی اون و برنامه هاش تعصب داشته باشین، طوری که جفت و جور کردن برنامه هاش و رفع نقایصش، خواب شب رو از سرتون بپرونه. اگه این هیئت تا حالا تونسته رو پا بمونه واسه همین یک حرفه و بس."

سهیل سرشو بلند کرد و گفت: باور کنید الان هم همین طوره حاجی. ده شبه بچه ها نخوابیدن و همه کارها رو انجام دادن و برنامه ها رو هماهنگ کردن. شب که هیچی حاجی، باور کنید بعضی از این بچه ها شب و روزشون برای برنامه های هیئت با هم یکی شده، نه خواب دارن، نه خوراک."

مرتضی گفت: سهیل راست میگه حاج آقا. بالا غیرتاً بچه ها از جون و دل مایه می زارن برای دستگاه امام حسین. حالا چیز مهمی هم نشده. ساعت برگزاری مراسم، یک ساعتی با هیئت فاطمیون تداخل پیدا کرده. مطمئناً مستمع با هر جا حال می کنه همراه . ."

حاج آقا پرویزی که با شنیدن این حرف ها عرق سرد رو پیشانیش نشسته بود و کارد می زدی خونش در نمیومد، نزاشت صحبت های مرتضی تموم بشه و گفت: " همین! مستمع با هر جا حال می کنه همراه بشه؟؟؟ یعنی شما می فرمایید ما دست رو دست بزاریم و اجازه بدیم یه هیئت کوچیکِ نوپا، رونق چندین و چند  ساله مون رو ازمون بگیره. واسه همین طرز تفکرهاست که مدتیه هی داریم درجا می زنیم دیگه. اگه همون موقع که این هیئت می خواست تو محله مون مجوز بگیره جلوشو می گرفتیم کار به این جاها نمی رسید. یه محله و دو هیئت؟!

نخیر آقا از این خبرا نیست. اگه کسی هم چنین طرز فکری داره، همین الان بزاره از اینجا بره. هر کسی هم که می خواد زیر این بیرق سینه بزنه، باید چشم و گوشش رو باز کنه و برنامه های هیئت فاطمیون رو دقیقاً زیر نظر بگیره. کوچکترین تغییری در برنامه ها و شیوه اجراش رو بهمون اطلاع بده تا مطابق همون تصمیمات جدیدی برای هیئت مون بگیریم. شنیدم جدیداً تو هیئت شون فقط به روضه و سینه زنی اکتفا نمی کنن و یکسری کارهای فوق برنامه تو دستور کار دارن. اینا خیلی خطر داره آقا. باید براش چاره ایی اندیشیده بشه. اینا نباید رها بشن آقا. نباید.

علی الحساب برای کم کردن آسیبِ همزمانی مراسمات مون باید بگردیم یه مداح پرشورِ جوان پسند پیدا کنیم تا جلوی ریزش مستمع رو بگیریم. هر کسی هم بتونه طرح های تازه و خوبی بهمون پیشنهاد بده، پیش خودم جایزه داره."

سکوت عجیبی حاکم شده بود و صدا از کسی درنمیومد. بچه ها مبهوتِ حرف های حاج آقا پرویزی شده بودن و هاج و واج بهش نگاه می کردن.

حاج آقا که متوجه نگاه های متعجّب بچه ها شده بود و مدام عرق های سر و صورتش رو پاک می کرد، ادامه داد: " هیئت داری که به این سادگیا نیست آقا. هیئت مدیریت می خواد. خدمت به مهمان های ارباب اونقدر ارزش داره و مقامش بالاست که نباید بزاریم به هیچ قیمتی این افتخار رو ازمون بگیرن. باید برنامه بریزیم آقا، برنامه های دقیقی که مو لای درزش نره."

نگاه مبهوت بچه ها قفل شده بود تو صورت حاجی.

 

#محرم_1442

#باد_صبا

۲۷
شهریور
۹۹

 پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله:

" إنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ فِی السَّمَاءِ أَکْبَرُ مِنْهُ فِی الْأَرْض. "

" به یقین حسین بن علی در آسمان والاتر از زمین است."

 

بحار الأنوار جلد ۹۱ صفحه ۱۸۴

 


                                     

 

طبق روال هر سال، امسال هم حاج رضوان، مسئول هیئت، به همراه چند تا از جوونای تیز و فِرز محلّه، دو هفته ایی بود که مقدمات برپایی مراسم دهه اول محرم رو فراهم می کردن. مثل هر سال، ریز به ریز کارها رو توی دفترچه ی جیبی ش نوشته بود و وظیفه ی هر کی رو مشخص کرده بود.

از سیاه پوش کردن حسینیه گرفته تا نصب پرچم ها و کتیبه ها و پارچه نوشته ها، تا اجاره و نصب و تنظیم سیستم های نمایشی و صوتی و سرمایشی مناسب، تا هماهنگی های لازم برای دعوت از سخنران و مداح مجلس؛ حتی کفش جفت کن ها و سقاها هم مشخص شده بودن.

شکر خدا هیئت از اون هیئت های جوان گرا بود که میانگین سنی شرکت کننده هاش به زور به ۳۰ سال می رسید و این برای حاج رضوان خیلی مهم و با ارزش بود. برای همین همیشه سعی می کرد توی برنامه هاش از ابتکارات و کارهای جدیدی که متناسب با شؤون مراسم باشه، استفاده کنه و نظم و ظرافت ظاهری و محتوایی بیشتری به کار ببنده.

امسال اما به خاطر شرایط خاصی که حاکم بود، این مراسم با محدودیت هایی باید انجام می شد که حاج رضوان همه رو تو جلسه برای بچه ها تشریح کرده بود.

حرف های حاج رضوان تو جلسه، حسابی ته دل محسن رو خالی کرده بود. تو راه برگشت به خونه، مدام با خودش فکر می کرد که نکنه عزاداری امسال، تحت تاثیر اتفاقات چندماه گذشته و رعایت دستور العمل های ویژه برای برگزاری مراسمات، شور و حال هر ساله رو نداشته باشه و از رونق بیفته. غصه ش گرفته بود و اشک تو چشماش حلقه زده بود.

دیگه چیزی به شب اول محرم نمونده بود. محسن شال و لباس مشکی شو از تو کمد در آورد و آماده کرد. صدای زنگ گوشیشو شنید. مهدی بود. سلامی کرد و بی مقدمه گفت: " حاج رضوان پیغام داده که اگه آب دستتونه بزارید زمین و خودتون رو برسونید به حسینیه."

محسن اینو که شنید بی معطلی خودشو به حسینیه رسوند. باور کردنی نبود. حاج رضوان رفته بود بالای چهارپایه و مشغول کندن پرچم ها و پرده نوشته ها بود. فقط دو تا از بچه ها باهاش همراهی می کردن و بقیه مثل لشگر شکست خورده، گوشه و کنار حسینیه، زانو به بغل گرفته بودن و بعضیا هم  داشتن گریه می کردن.

دست و پای محسن با دیدن این صحنه شُل شد و با صدای بلند گفت: " برای خدا یه نفر به منم بگه که اینجا چه خبره؟ حاجی اون بالا چیکار می کنه؟ "  

 مهدی با بغض گفت: " امروز به حاجی خبر دادن که اینجا شرایط برگزاری مراسمات رو نداره و برخلاف دستورالعمل های ستاده و برنامه باید به فضای باز منتقل بشه. در غیر این صورت با مسئول هیئت برخورد می کنن. "

محسن گفت: " آخه چرا این حرفو زدن؟ ما که همه مواردی رو که ستاد اعلام کرده بود، رعایت کردیم! جلوگیری از ایجاد تجمع هنگام ورود و خروج، فاصله گذاری در جلسه، حذف پذیرایی و پخش نذری "

مهدی گفت: " آره اینو قبلاً نگفته بودن. تازه اعلام کردن که جلسات باید در فضای باز برگزار بشه. "

محسن گفت: " یعنی چی این حرف؟ نکنه ویروس یه شبه تغییرِ ماهیت داده! اصلاً اینا که شب می خوابن، صبح یه تصمیم جدید می گیرن با مقدمات برگزاری چنین مجالسی آشنا هستن؟ می دونن چقدر طول می کشه که بخواییم این بند و بساط رو به فضای آزاد انتقال بدیم؟! "

حاج رضوان از چهارپایه پایین اومد و گفت: " ببینید بچه ها. این حرفا الان چه فایده ایی داره؟ دیر بجنبیم فرصت خدمت به عزاداران تو دهه ی اول از کف مون رفته. بارها تو همین مجالس وقتی زیارت عاشورا می خوندیم، این جمله رو تکرار کردیم که  " بابی انت و امی" یعنی پدر و مادرم به فدات آقا.

خب الان وقتشه که ثابت کنیم این حرف زبونی نبوده و ما خودمون رو قلباً مدیون امام حسین (علیه السلام ) می دونیم و سختی های اقامه عزاش رو به جون می خریم. اگه اینم تو این مجالس یاد نگرفته باشیم، پس دیگه هیئت اومدن مون چه فایده ایی داره؟

بزرگان تو همین مجالس بهمون یاد دادن که اولین پرچم عزا در عرش برای حضرتِ ارباب برافراشته می شه. این قدر با عظمته این شب ها.

محرّمِ امسال هم حقیقتاً یه امتحانه برای ما که ببینیم آیا در همه شرایط و با همه سختی هاش، پای پرچم امام حسین (علیه السلام) هستیم و پرچمش رو برافراشته نگه می داریم یا نه؟

باید شب و روز کار کنیم و برای همه مواردی که ستاد ممنوع اعلام کرده، جایگزین مناسب پیدا کنیم.

تو حسینیه نمیشه؟ باشه، اشکالی نداره. حیاط، پارک و فضاهای ورزشی رو سیاه پوش کنیم . روضه های خونگی رو پر رنگ تر از قبل کنیم. نذری هامون رو در قالب کمک مومنانه به دست نیازمندان برسونیم و هر کاری که از دست مون برمیاد برای اقامه عزای ارباب انجام بدیم. نوکری یعنی همین. افتخار ما همیشه به همین نوکری بوده."

لب های حاج رضوان دیگه خشکِ خشک شده بود و عرق از سر و روش می بارید. محسن لیوان آبی به دستش داد. حاج رضوان آب رو سر کشید و با صدای بغض آلودی گفت: " السلام علیک یا ابا عبدالله "

 

#محرم_1442

#باد_صبا